زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در خروج از کربلا
نـیـرو نـمـانـده است بـه بـازو بـرادرم تــا نــیــزههـای در بــدنـت را درآورم ای عمر من چگونه تنت اینچـنین شده بالا بلـنـد قـامـت تو چـون نـگـیـن شده با تـیـغ و تـیـر پیـرهـنـت ریز ریز شد از نـعـلهـای تـازه تنت ریـز ریـز شد ای پارهپاره تن به زمین ریختی حسین از دستهای من به زمین ریختی حسین یک لحظه قلب من متحیر شد و شکست بردنـد نیـزهها بـدنت را به روی دست دسـتی سـیـاه پیـرهـنت را ربوده است هر نیزه قسمتی ز تنت را ربوده است نـشناخـتم اگر که تو را حق بده حسین آه ای مـرمـلٌ بـدمـا حـق بـده حـسـیــن چون چاره نیست از بدنت دور میشوم بـا تـازیــانـههـا ز تـنـت دور مـیشـوم زخمیترین بدن به که بسپارمت حسین؟ تنهـاترین من به که بـسپارمت حـسین؟ از لحظهای که گرگ صفتها رها شدند خـلـخـالهـا روانــۀ بــازارهـا شــدنــد غـربت ببین چـگـونه سفر میبرد مرا فـریـادهای حـرمـلـه سـر میبـرد مـرا |